باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
یکی شدن من و همسرمیکی شدن من و همسرم، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هدیه ی پاییز

نوشته ای از جام جهانی واسه عسل مامان و بابا

دخمل نازم از حال هوای این روزا میخوام واست بنویسم شاید وقتی انشاالله واسه خودت خانومی شدی  بخونی واست جالب باشه چون الان کوچیکتر از اونی که متوجه این اتفاقا باشی عزیزم ایران با گل قوچان نزاد به سختی رفت جام جهانی(2014)   که تو کشور برزیله و اون روز مردم خیلی خوشحالی کردن چون ما دوره قبل موفق نشدیم بریم جام جهانی روی لباسای تیم ملیمون عکس یوز پلنگ ایرانیه که نسلش در حال انقراضه و این عکس رو واسه حمایت از یوز پلنگ ایرانی رو لباس های تیم ملیمون حک کردن ایران تو گروه خودش با کشورای ارژانتین نیجریه و بوسنی رقابت میکنه و دیشب یا نیجریه ساعت یازده و نیم شب مسابقه داد و خدارو شکر نتیجه مساوی شد گل دخترم ما از این نت...
27 خرداد 1393

من و دخملم و بابایی یه روز تعطیل کنار دریاچه چیتگر

دخمل نازم من و شما و بابایی به اتفاق هم رفتیم دریاچه چیتگر شما حسابی بازی کردی  درکنار هم خیلی بهمون خوش گذشت عزیزم ...اینم از عکسای اون روز           اینجا از اینکه بی اجازه ازت عکس گرفتم خیلی عصبانی شدی مامان فدای اخمت دخمل عسلم     قربونت بره مامان بعدش اجازه دادی ازت عکس بگیرم جیییییییییییگر     فدات بشم مامانی اینجا زمین بازی دریاچه چیتگره از بازی که میکردی یه کم ترسیده بودی کلا دختر نازم شما یه کم محتاطی و در کل شیطون نیستی یه اتفاق جالب تو زمین بازی این بو...
26 خرداد 1393

پرنسسم مهد کودکی شد

سلام عشقم سلام نفسم الهی فدات بشه مامان که این روزا اطمینان پیدا کردم یه لحظه دوری از تو برابر با مرگ منه بعد ازمدت ها کلنجار رفتن با خودم و مطالعه در مورد خوب یا بد بودن مهد کودک واسه شما گل دخترم و غلبه دادن منطقم  به احساساتم تصمیم گرفتم شمارو بذارم مهد از زمانی که این تصمیمو گرفتم از استرس خواب نداشتم نفسم بالا نمیومد اخه میدونی عشقم از لحظه ای که عطر وجودت زندگیمونو پر کرده یه لحظه هم ازم دور نبودی  فکر دوری به مدت چند ساعت از عشقم که نفسم به نفسش بنده داشت دیوونم میکرد خلاصه مامان به فدات برای اولین بار ذر مورد شما منطقم رو به کار گرفتم و شما رو بردم مهد اولین روزی که واسه اشنایی بردمت تو کلاس با شما نشستم قربون...
13 خرداد 1393

ماجراهای باران و ساعت مچی خوشگلش

سلام دختر شیرین زبونم  سلام عسلم خدا میدونه این روزا چقدر شیرین زبون شدی بعضی اوقات به زور جلوی خندمو میگیرم تا به باران خانوم بر نخوره اخه خندیدن مامان  همانا و قهر کردن باران خانوم همانا ماجرا از اونجایی شروع شد که شما داشتی با لب تاب بازی میکردی و منم تو اشپزخونه مشغول کارای روزمره بودم دیدم بدو اومدی پیشم گفتی مامان جون من دیروز ساعت داشتم حالا کجاست؟(منظورت از دیروز گذشته دوره)منم با تعجب نگات کردم رفتم سمت لب تاب دیدم شما به جای بازی رفتی سراغ عکسا و اتفاقی عکس تولد سال پیشتو دیدی که ساعت مچیت رو دستت بود و هوای ساعتتو کردی منم رفتم از کمدت ساعتتو اووردم و فرمودین ببندم به دستت تازه ماجرا از اینجا شروع شد دختر گلم هر لحظه...
8 خرداد 1393

باران کوچولو نقاش بزرگ

دختر هنرمندم دیروز مداد شمعی هاتو برداشته بودی و با برگه های a4 باطله مربوط به کار بابایی نقاشی میکشیدی و با ذوق به من و بابایی نشون میدادی من و بابایی هم کلی ذوق میکردیم و قربون صدقت میرفتیم شما هم که ذوق مارو میدیدی بدو میرفتی و یه برگه دیگه برمیداشتی و تند تند نقاشی میکشیدی وقتی هم ازت پرسیدم مامانی چرا تو دفتر نقاشیت نقاشی نمیکشی گفتی مامان جون میخوام بزنیش رو یخچال همه ببینن الهی فدات شم دختر هنرمندم.     این نقاشی مامان و بابایی که کنار هم وایسادن البته به گفته شما دختر خوشگلم.   .   البته به گفته خودت طرف چپی منم واسه بابایی چرا بدن نکشیدی نمیدونم خوشگلم. ...
7 خرداد 1393

درس انسانیت باران به مامان

سلام عزیز دل مامان این روزا خیلی خیلی وابستت شدم یعنی وابستت بودم ولی الان وابسته تر شدم چند دقیقه هم نمیتونم ازت جدا باشم مثلا پنجشنبه شب که خونه مامانی بودیم گریه کردی که میخوام اینجا بمونم منم وقتی اصرار و گریه هاتو دیدم اجازه دادم بمونی ولی تا از خونه مامانی اومدم بیرون پاهام شل شد فکر نبودنت کنارم  فکر بی تو خوابیدن دیوونم کرد سوار ماشین شدم برم خونه رسیدم سر کوچه زنگ زدم خونه مامانی گفتم باران جون نمیای خونه ؟گفتی نه مامان جون بعد با حالت ملتمسانه گفتی مامان میشه شمام بیای خونه مامانی من بی اختیار برگشتم خونه مامانی و با بابا شب به خاطر اینکه نمیتونستیم یه لحظه ام دوریتو تحمل کنیم خونه مامانی موندیم الهی قربونت برم من که نف...
3 خرداد 1393

عکس های سفر شمال

اینجا جاده چالوسه( اشکده کوهستان) تو کندوان وایسادیم اش بخوریم اخه شما عاشق اشی حسابی اش خوردی نوش جونت عسلم     اینجام ساحل نارنجستانه عاشق دریایی خوشگلم حسابی شیطونی کردی و تا تونستی گل کندی هر چی میگفتم نکن گوشت بدهکار نبود شیطونکم.           اینم شما و دختر خاله شیطون تر از خودت الهی فدای جفتتون بشم   .     الهی فدای زبونت بشم شیطون مامان       فدات بشه مامان که گلارو کنده بودی و با ذوق باهاشون عکس میگرفتی &nbs...
3 خرداد 1393
1